جدول جو
جدول جو

معنی دعوی گر - جستجوی لغت در جدول جو

دعوی گر
(دَعْ گَ)
مدعی. ادعا کننده. (ناظم الاطباء) :
جست دعوی گر مخالف گوی
زیرک سخت چشم حجت جوی.
میرخسرو (از آنندراج).
، دادخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درزی گر
تصویر درزی گر
درزی، خیاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوتگر
تصویر دعوتگر
کسی که دیگری را به جشن و مهمانی یا برای کاری فرا می خواند، دعوت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گَ)
دوات گر. آنکه دواتها را سازد. (از آنندراج) :
کی از دویت گر خود مرا گذر باشد
به خون خود بدهم خط دویت گر باشد.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ وَ گَ)
دعوت کننده. داعی. خواهنده. طلب کننده، تبلیغ کننده:
خویشتن دعوتگر روحانیان خوانم به سحر
کمترین دودافکن هر دوده ام چون بنگرم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
استدعا. التماس. تضرع. درخواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ گَهْ)
دعوی گاه. موضع طرح دعوی:
پسند آمدش کآن سخنهای چست
به دعوی گه حجت آمد درست.
نظامی.
و رجوع به دعوی گاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
دعوی دارنده. آنکه ادعایی دارد. ادعا کننده. (ناظم الاطباء). مدعی. (فرهنگ فارسی معین). داعیه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
وگر جوابش گویند شاد باشم سخت
کسی که باشد برهان نمای و دعوی دار.
(از جامع الحکمتین ص 311).
کجا جمشید و کو هوشنگ و فغفور
کجا شاهان دعوی دار و مغرور.
(منسوب به ناصرخسرو).
زهی طغیان حسنت بر شکست کار من باعث
ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث.
محتشم کاشانی (از آنندراج).
، نزاع کننده. پرخاشجوی، دادخواه. متظلم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ سَ)
دهی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 345 تن. آب آن از نهر پل رود و محصول آن برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
مجلس دعوی. جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه. دادگاه. مجلس داوری:
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش.
نظامی.
که هر یک بود در میدان همائی
به دعوی گاه نخجیر اژدهائی.
نظامی.
و رجوع به دعوی گه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعویگی
تصویر دعویگی
استدعا، التماس، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوتگر
تصویر دعوتگر
دعوت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویتگر
تصویر دویتگر
آمه گر کبد کار دواتگر آمه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
آنکه آلات رویین سازد صفار، آنکه ظروف فلزی را سفید کند
فرهنگ لغت هوشیار
خواهان، ستیزه جوی آنکه ادعایی دارد مدعی، نزاع کننده پرخاشجوی، دادخواه متظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درود گر
تصویر درود گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درو گر
تصویر درو گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گر
تصویر روی گر
((گَ))
کسی که ظروف رویین می سازد، کسی که ظروف فلزی را صیقل داده سفید می کند
فرهنگ فارسی معین
پر دعوی، مدّعی
دیکشنری اردو به فارسی